ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

چرا؟؟؟

سلام بی مقدمه میرم سر اصل مطلب چهارشنبه هفته پیش دوره خونه خاله مهسا دعوت بودیم و بعد از ظهر همراه خاله حدیثه و طهورا جون و خاله حلیمه و مامانی و ریحانه جون رفتیم خونشون امیرعلی اولش در حال کارتون دیدن بود و از اتاقش بیرون نمیومد. ریحانه هم بدون هیچ گونه تعارفی رفت تو اتاق امیر و مشغول بازی با اسباب بازیها شد. طهورا هم که تمام مدت ماشاالله عینهو رادیو در حال حرف زدن بود. کلا طهورا عین مامانش آدم اجتماعی و خوش حرفیه.  تا قبل از افطار بچه ها با هم بازی کردن. قبل از اذان که سفره افطار رو گذاشتیم بچه ها نشستن و مامانی ِ ریحانه به طهورا و ریحانه غذا داد و امیر هم خودش خورد. شب موقع برگشتن هم باب...
31 تير 1392

بدون عنوان

1392/4/24 سلام امشب خاله حلیمه و خاله فائزه مهمون افطار ریحانه جونم بودن. البته به همراه بنده. بعد از ظهر زودتر رفتم خونشون تا به مامانی کمک کنم.  این روزها ریحانه وقتی میخواد وارد یه اتاق بشه که کسی داخلشه اول میگه اجازه هست؟ بعد از اجازه گرفتن وارد میشه امروز در حال نوشابه خوردن بود که یهو بی هوا همشو ریخت رو زمین و مامانی دعواش کرد که چرا حواسشو جمع نمیکنه  و ریحانه هم گریه کرد. منم بغلش کردمو وقتی آروم شد گفتم برو از مامانی معذرت خواهی کن تا اجازه بده بقیه نوشابه ات رو بخوری. گفت: نه مامانی الان عصبانیه. گفتم خب شما اگه معذرت بخوای دیگه عصبانی نیست. بالاخره هر جو...
26 تير 1392

اولین پست ماه رمضان 92

1392/4/19 سلام به روی ماه دخترم سلام به دوست جونیای عزیزم مهمونهای خدا طاعات و عباداتتون قبول حق . دوست جونیا سر سفره های افطار ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نگذاریداااااااا ما از سه شنبه همگی روزه گرفتیم. یکشنبه بعد از ظهر عمو سعید و خاله اکرم و ریحانه و من رفتیم خونه ریحانه جونی. بعد از یه ساعتم همگی رفتیم خونه خاله منا و عمو محمد. یه ساعتی هم اونجا نشستیم و فاطمه و ریحانه و آرن با هم بازی کردن و موقع برگشتن هم رفتیم تو باغشون که هر چی محصول داشت رو غارت کردیمو رفتیم خونه.  واسه شام دوباره برگشتیم خونه ریحانه جونی و دور هم بودیم. فرداش دوشنبه هم میخواستیم بریم بیرون اما چون مامانی ب...
20 تير 1392

شرح مختصر تولد سه سالگی به همراه عکس

1392/4/15   سلام سلام صد تا سلام اول از همه بابت تبریکای قشنگتون خیلی خیلی ازتون ممنونم.  امسال تولد ریحانه روز جمعه بود و تو این روز مراسم عروسیه د ختر عموی بابایی هم برگزار میشد که نمیشد تولد بگیریم چون همه عروسی بودن. واسه همینم تولدش رو شنبه برگزار کردیم. شب قبلش رفتم خونشون و به کمک بابایی مبلها رو جابه جا کردیم. صبح شنبه هم بعد از صبحانه منو بابایی و ریحانه رفتیم بازار و یه سری خریدای کوچولو رو انجام دادیم و وقتی اومدیم خونه دیدیم مامانی در حال بادکنک باد کردنه. بابایی و ریحانه هم دست به کار شدن و تو تزیین کمک کردن. منم رفتم سر وقت آماده کردن دلمه برگ مو واسه شام.  ...
16 تير 1392

مجلس بزم 3 سالگی

1392/4/13 دودودودودود ریحان دودودودودود ریحان   بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک توجه                          توجه گوهر تابان ستاره درخشان شکوه بهاران دردانه خندان ریحانه خانم طالشیان با میلاد مبارک و قدوم پر برکت خویش قدم بر دیدگانمان نهاده و سومین بهار عمر خویش را در میان دوستداران و دلدادگان به شادی و پایکوبی میگذرانند بدین مناسبت مجلس بزمی از ساعت 12:20 ظهر در تاریخ 1392/4/14 تا پاسی از شب مهیاست دوستان و همراهان گرامی قدمی رنجه کن...
14 تير 1392

14/4/1392 (3 سالگیت مبارک)

:  تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی سال 1389 ریحانه در چنین روزی: سال 1390، ریحانه در چنین روزی: سال 1391، ریحانه در چنین روزی: سال 1392، ریحانه در چنین روزی: . . . . عشقم تولد     سالگیت مبارک ریحانه در متولدین امروز نی نی وبلاگ: ...
14 تير 1392

سه سال گذشت . . .

1392/4/11  سلام چیزه زیادی تا تولد سه سالگیه ریحانه نمونده. امسال بر خلاف سال قبل قرار نیست جشن تولد بزرگی براش بگیریم. البته اگه شرایطش فراهم بود حتما این کار رو میکردیم اما نمیشه. . . تو این سال خیلی اتفاقها افتاده. . . .  هر روز که میگذره ریحانه با مسائل بیشتری آشنا میشه و چیزهای زیادتری یاد میگیره. . . . هر روز بیشتر از قبل خودشو تو دل ما جا میکنه . . . .  سه سال پیش تو همچین روزهایی مامانی تو خونه مادرجون در حال استراحت بود و باید دو هفته تا زمان زایمان استراحت میکرد تا خدای نکرده اتفاقی برای ریحانه نیوفته. . . آخه دوهفته قبل از زایمان اگزوز یکی از ماشینهای تو خیا...
14 تير 1392

جشن تولد مامانی

 1392/4/7 سلام به روی ماهتون نمیدونین چقده خجالت میکشم از این همه دیر آپ کردنم. واقعا شرمندم. این هفته خیلی سرم شلوغ بود و درسهام هم زیاد بود. حتی وقت نمیکردم لپ تاپم رو روشن کنم. الانم از ترس اینکه نکنه فردا هم وقت نکنم تا این ساعت بیدار موندمو دارم آپ میکنم. تو پست قبل گفته بودم که بابایی به خاطر ناراحتی قلب عزیز رفته بود تهران و جمعه هم تولد مامانی بود اما بابایی حضور نداشت. ما هم کادوهامون رو ندادیمو صبر کردیم تا بابایی بیاد. شنبه عمه طوبی که تو وبلاگ میخونه و میفهمه تولده مامانیه خودش کیک و کادو میخره و میره پیش مامانی و با ریحانه سه تایی جشن میگیرنو کیک میخورن. دوشنبه هم بابایی و عزیز و اقاجون از ته...
9 تير 1392
1